جدول جو
جدول جو

معنی بی کردار - جستجوی لغت در جدول جو

بی کردار
(کِ)
مرکّب از: بی + کردار، که کردار ندارد. بی عمل:
وگر گفتار بی کردار داری
چو زراندود دیناری بدیدار.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی کیار
تصویر بی کیار
تند، سریع، بی درنگ، برای مثال مرد مزدور اندرآغازید کار / پیش او دستان همی زد بی کیار (رودکی - ۵۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک کردار
تصویر نیک کردار
نیکوکار، نکوکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدکردار
تصویر بدکردار
بدکار، بدکنش، کسی که کارهای زشت انجام می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی قرار
تصویر بی قرار
بی آرام، ناآرام، بی تاب، ناپایدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کردار
تصویر هم کردار
همکار، شریک در فعل و عمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوکردار
تصویر دیوکردار
آنکه کارهایش مانند کار دیو باشد، بدکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیماردار
تصویر بیماردار
کسی که در خانه بیمار دارد یا از بیمار پرستاری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادکردار
تصویر بادکردار
تند و تیز، تندرو
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
نیکوکار. (ناظم الاطباء). خوش رفتار. نیک رفتار:
ساقی شکردهان و مطرب شیرین سخن
همنشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(وْ کِ)
بدکردار و بدفعل و بدخو. (آنندراج). آنکه کرداری چون دیو دارد ناپسند و مذموم
لغت نامه دهخدا
(اَ حَظظ)
مریض دار، که او را بیمار و رنجور باشد، آنکه متعهد خدمت بیمار باشد، (آنندراج)، پرستار و مواظب شخص بیمار، (ناظم الاطباء)، پرستار، پرستان، بیماروان، بیماربان، (یادداشت مؤلف) :
هرکجا باشددلی می چیند از چشم تو درد
هرکجا نازی بود بیماردار چشم تست،
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرکّب از: بی + مقدار، بی وقار و سبکسر. (آنندراج)، بی قدر و بی رتبه. بدون شرف و اعتبار. بدون قدرت. بی مایه و فقیر. (ناظم الاطباء) :
نیاید آن نفع از ماه کآید از خورشید
اگرچه منفعت ماه نیز بی مقدار.
بوحنیفۀ اسکافی.
اگر خوارست و بی مقدار یمگان
مرا اینجا بسی عز است و مقدار.
ناصرخسرو.
و آن لبان کز وی برشگ آید عقیق آبدار
چون سفال بیهده بی آب و بی مقدار شد.
سوزنی.
و رجوع به مقدار شود
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ کِ)
نامۀ اعمال، فرمان الهی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کنایه از تیز و تند. (آنندراج). شتابان و شتاب رونده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
مرکّب از: بی + طرف + دار، آنکه طرف و جانب کسی را نگیرد و تعصب از وی نکشد. (ناظم الاطباء)،
لغت نامه دهخدا
(بَ کِ)
مانند برق سریع و چابک و تند:
برق کرداربر براق نشست
تازیش زیر و تازیانه بدست.
نظامی، برقعه بعصا، زدن بعصا میان دو گوش کسی، بدپسر شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). برقع لحیته، مأبون گردید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + دیدار، بی جمال، زشت، (یادداشت مؤلف)، مقابل دیداری:
مرا رفیقی امروز گفت خانه بساز
که باغ تیره شد و زردروی و بی دیدار،
فرخی،
رجوع به دیدار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیماردار
تصویر بیماردار
کسی که در خانه از بیمار پرستای کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لا کردار
تصویر لا کردار
بی کردار دشنامی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط کردار
تصویر خط کردار
نامه کردار، فرمان خدایی سرنوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد کرداری
تصویر بد کرداری
بد کاری بد کنشی بد عملی بد فعلی بد فعالی مقابل نیک کرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کردار
تصویر باد کردار
تند رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی دیدار
تصویر بی دیدار
بی جمال، زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد کردار
تصویر بد کردار
کسی که کار بد کند بدکار بد کنش بد عمل بد فعل مقابل نیک کردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک کردار
تصویر نیک کردار
نیکو کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی گدار
تصویر بی گدار
بی معبر، احتیاط نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
بی هال (هال قرار) مرا دیوانه پندارند و بی هال - که دیوانه چو من باشد به هر حال (ویس و رامین) خسته دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدکردار
تصویر بدکردار
بدافعال وبدکردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو کردار
تصویر دیو کردار
بد کردار و بدفعل و بدخو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد بردار
تصویر بد بردار
((بَ. بَ))
تحمل کننده بدان، کسی که سعه صدر دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی قرار
تصویر بی قرار
ناپایدار، بی ثبات، بی صبر، ناشکیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی قرار
تصویر بی قرار
بی تاب، نا آرام، سراسیمه، پریشان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
بی نهایت، نامحدود
فرهنگ واژه فارسی سره
بی ارزش، پست، خوار، فرومایه
متضاد: ارزشمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد